نقل کرده اند...
زمانی که منصور حلاج را بر دار بردند و دفن کردند او را..
شبلی گفت:
ان شب بر سر گور او بودم و تا بامداد نماز می کردم
سحرگاه مناجات می کردم و
گفتم:
الهی...
این بنده ی تو بود مومن و موحد و عارف چرا با او این بلا را کردی؟
خواب بر من غلبه کرد به خواب دیدم که قیامت است
واز حضرت حق فرمان امدی که
این بلا از ان جهت کردم بر منصور که راز ما را با غیر گفت
....
نظرات شما عزیزان: